دکتر مهدی قاسمی
روانپزک و رواندرمانگر
متمرکز شدن توجه
کسی که تمام وجودش پر از عشق رمانتیک شده باشد، تمام توجهش را بر محبوب عشقی اش متمرکز میکند، و این کارش اغلب به تخریب همه چیز و همه کس منجر میشود، از جمله کار، خانواده و دوستان. فیلسوف اسپانیایی، این حالت را چنین توصیف میکند: «توجهی غیرمعمول که در ذهن انسانی معمول شکل میگیرد.» این توجهِ متمرکزشده محور اصلی عشق رمانتیک است.
مردان و زنان عاشق و شیفته ذهن خود را بر تمامی حوادث، آوازها، نامهها و دیگر مسائل جزئی، که آنها را مربوط به معشوق خود میدانند، متمرکز میکنند. زمانی که فرد در پارک میایستد تا شکوفهای بهاری را به معشوق نشان دهد؛ عصری که شخص حین درست کردن شربت، چند لیمو برای عاشق خود میاندازد: برای کسی که وجودش مالامال از عشق است، این لحظاتِ آنی پنداری زندهاند و نفس میکشند.
بیشتر مردان و زنان ، حرفها و اعمال جزئی معشوقشان را به یاد دارنند. و این حوادث را حین اندیشیدن به محبوبشان در ذهن مرور میکنند. و با فکر کردن به لحظاتی که با محبوبشان گذراندهاند، در وجود خود موجی از مهر و عطوفت احساس می کنند.
داستانِ قرنِ دوازدهمیِ لانسلوت، به قلم کرتین دو تروا، همین بُعد از عشق رمانتیک را توصیف میکند. در این شعر حماسی، لانسلوت شانه ملکه گینیویر را در جادهای که ملکه و ملازمانش از آن عبور کردهاند مییابد. چند تار موی طلاییرنگ ملکه نیز در دندانههای شانه گیر کردهاند. آنگونه که دو تروا مینویسد: «او غرق تحسین و ستایش موها شد؛ صد هزار بار موها را به چشمان، دهان، پیشانی و گونههای خود مالید.»
بزرگنمایی معشوق
انسان عاشق و شیدا ابعاد جزئیِ وجود محبوب خود را بزرگ مینمایاند و در موردش مبالغه میکند.
اگر به عشاق اصرار کنید، تقریباً تمامی آنها از خصوصیاتی که در محبوب خود دوست ندارند، فهرستی ارائه خواهند داد. اما این مشاهدات خود را به حساب نمیآورند یا حتی خود را متقاعد میکنند که این ضعفها بسیار منحصر به فرد و جذابند. بعضیها حتی محبوبشان را به خاطر ضعف و تقصیرهایش میستایند.
عشاق دلبسته ویژگیهای مثبت محبوبشان میشوند و آشکارا واقعیت را نادیده میگیرند. این احساس مثل نگاه کردن به اشیاء از پشت شیشهای سرخرنگ است، این وضعیت را «جلوه لنز صورتی» مینامند. ویرجینیا وولف این نگرش عاری از بصیرت و واقعبینی را به وضوح توصیف میکند و میگوید: «اما عشق... فقط توهم است. داستانی است که انسانی در ذهنش در مورد انسانی دیگر میسازد و همیشه میداند که این داستان حقیقت ندارد. البته که میداند؛ [ در غیر این صورت] چرا همیشه مراقب است که این توهم را خراب نکند؟»